میدانم حالا سالهاست که هیچ نامه ای به مقصد نمیرسد،حالا بعد از آن همه دوری آن همه صبوری. من دیدم از همان سر صبح آسوده هی بوی بال کبوتر و نای تازه نعنای نورسیده می آید،پس بگو قرار بود تو بیایی و من نمی دانستم ای دردت به جان بی قرار پر گریه ام ری را حالا که آمدی حرف ما بسیار وقت ما اندک آسمان هم که بارانی است. نوشته هاشو بعدا ادامه میدم. درضمن من این فایل شما رو نشنیدم یک تیکه هایی که یاد آور سالها خاطره اس رو براتون نوشتم.
اصلا خصوصیت ذاتی زندون شاعرانه فکر کردنه.نمیدونستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به خدا حرف از رفتن دوباره و دیدگان دریا نیست،سربه سرم میگذاری ؟. هان! باشد گریه هم نمی کنم. حالا که آمده ای حرف ماهم بسیار،وقت ما اندک آسمان هم که بارانی است..
پاسخ:
خوشبختانه یا بدبختانه اصلا از ادبیات و اصولش سر در نمیارم :(
میدانم حالا سالهاست که هیچ نامه ای به مقصد نمیرسد،حالا بعد از آن همه دوری آن همه صبوری.
من دیدم از همان سر صبح آسوده هی بوی بال کبوتر و نای تازه نعنای نورسیده می آید،پس بگو قرار بود تو بیایی و من نمی دانستم ای دردت به جان بی قرار پر گریه ام ری را
حالا که آمدی حرف ما بسیار وقت ما اندک آسمان هم که بارانی است.
نوشته هاشو بعدا ادامه میدم.
درضمن من این فایل شما رو نشنیدم یک تیکه هایی که یاد آور سالها خاطره اس رو براتون نوشتم.