بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
کامران میرمحمدی | دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ق.ظ
نمی کنند وزندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند
هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند
و
متوجه نمی شوند که آن قدر خسته شده اند که شاید نتوانند
به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان
خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه
لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیرو خسته می شود
درحالی که از اطراف خودغافل بوده است. آن وقت دیگر
رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود
و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی
که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ..
به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان
خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه
لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیرو خسته می شود
درحالی که از اطراف خودغافل بوده است. آن وقت دیگر
رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود
و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی
که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ..
عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی
که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته
می شویم. هرچه خاطرات خوشمان ازشخصی بیشتر باشد
علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر
دوست داریم ومی خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید
برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش
ثبت شویم.
که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته
می شویم. هرچه خاطرات خوشمان ازشخصی بیشتر باشد
علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر
دوست داریم ومی خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید
برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش
ثبت شویم.
دوستدار تو: بابا لنگ دراز